یه روز داشت تنهای تنها قدم می زد.
از تنهایی دلگیر شده بود، آخه من با این همه توانایی چرا باید تنها باشم.
ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد. یه چیز ساخت از گل و بهش روح دمید، اسمشو گذاشت آدم،
از کنارش براش همدم ساخت،
براش بهشت ساخت،
غذا خواست براش غذا درست کرد...
این بود فلسفه ی دنیای ما
درود به مهدی مهربون ...
دوست عزیزم من هم کم میارم از نوشته های خوب و شیوای شما .
خیلی خوشحالم میکنی ...حدا میگم .
ممنونم ..راستی لینکت کردم مهربون
خدا رحمت کرد!!!!داشتم دنبال حوا می گشتم!!!!خوبه که خودتون هم می دونین که اصولا خانوم ها!همدم هستند
وای چه دل ُپری
هر کس واسه خودش عقیده ای داره
من عقیدم اینه نمیشه به حساب بقیه گزاش.
درست نمی گم؟
مگه خانوما بدن ؟؟؟؟ ( حشمک )
نه چرا بد
من که چیزی نگفتم
مگه اصلا خانوم و آقا داریم
هر دوشون اشرف مخلوقاتن
اگه بی احترامی داشت شرمنده منظور خاصی نداشتم
خوبه . که خدا هم برای خاطر خودش آفریده