نوشته های بی دلیل

بی دلیل؛ توضیح نداره دیگه...

نوشته های بی دلیل

بی دلیل؛ توضیح نداره دیگه...

پله های رهایی

615 پله است که وقتی بالا میری میتونی شیراز رو زیر پات ببینی.
می گن قله دیده بانییه، ولی چیز دیگه هم پیدا می شه؟
توشه سفر می شه یه بطری آب و یه همراه قدیمی که همیشه بودن باهاشو دوست داشتم.
اول پله ها رو 10 تا 10 تا شماره زدن. هر چند 10 تایی هم با اسپرسی نوشتن به یاد کدام شهید خواهرم حجابتو رعایت کن... قدم زنان اوفتان و خیزان بالا می ریم
یه آبگیر کوچیک که مثل اینکه مانند محوطه سبز اطراف مصنوعی یه زو می شه دید. همش می گم عقلت کمه... این همه راه واسه یه دیده بانی!
تابلویی جلومون می بینیم که نوشته دعای ندبه هر جمعه ساعت 7، می خندم می گم الآنشو ما واسه بازدید زورکی میآیم چه برسه دو تا آدم جمعهههههه بیآن ( این شیرازیا هم خیلی فیلمن )، حتما صبحانه می دن، اگه بدن منم میآم...!!!
حالا دیگه پله ها با ارتفاع بیشتر روی هم قرار دارن. شماره هاشونم داره یکی یکی میشه
564 -- 567 -- 568 ...
حالا میشه یه طراحیه ساده ولی قشنگو از دور دید. یه طاقی هم که از سنگه که ظاهرا جای دیده بانه پیداست.
بالاخره تموم می شه و یه دور دور طاقی می زنمو رو به شهر می ایستم، کتمو در می آرمو رو به شهر نفسی مغرور برای فتح قله می کشم.
الآن عکساش روبرومه چشمای منم پر اشک.
خستگیم تموم می شه، می رم یه دور بزنم دور برو از همه جاش سر در بیارم.
می بینم از پشت سر جاده داره، با تمسخر می گم: مارو ببین چه قدر.. خوب دربست می گرفتیم از این ور میومدیم.
چشمو چند تا سنگ قبر که داقیقا 8 تا بود رو می گیره.
یه دوری می زنم شروع می کنم به فاتحه خوندن.
می شینم کنار یکیشون، می خونم: شهید گم نام - سن 23 - مکان شهادت فکه
واااای دارم می سوزم.
اینجا بهشته
اینجا باید ندبه رو خوند
آآآآآه ه ه ه ه
مامانم همیشه می گه برای گم ناما فاتحه بخووون آخه بی کسن؛ کسی نیست براشون گریه کنه، نازشون کنه سرشونو تووووو بغل بگیره...
آی ای شهیدان خداییی....
هر چی بیشتر می خوام جلوی خودمو بگیرم بیشتر داغ میشم.
خلوتمو دو نفر که تازه پله ها رو تموم کردن به هم میزنن، پا می شم یه دور دور مزارها می زنم تا رد بشن.
وااای طلائیه واقعا که چه طلائیهههه
یاد جنوب می افتمو حالو هوای اون روزا
تک تک برای همشون فاتحه می خونمو از همراهه گلم که تحملم کرد به خنده هام معضرت می خوام و با آه راه می وفتیم سمت پایین.
حالا به پیام های به خاطر شهدا ... بیشتر توجه می کنم.
تابلو رو که دعوت دعای ندبه ست رو می بینم به چشم دیگه می بینم.
پایین می رسمو همش می شه خاطره منم می شم همو تقصیر کره قدیمی.

اگه حالشو داری نصار همه شهیدان اهم از گم نامو با نام یه فاتحه جانانه بخون.
بخدا ما ییم که به اونا نیاز داریم نه اونا.
همیشه تو فکرمون باشه یه کار کنیم که مدیون نازنینامون نشیم
نظرات 6 + ارسال نظر
مدی شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 00:19 http://www.mahbed.blogsky.com

شیراز رو معنی کن

عشق، شوق، آزادی و غرور

اسماء شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:02 http://poozkhand.persianblog.ir

:).........
وای دارم میسوزم...
اون چیزی که توی وبلاگا میخونیم نوشته هاشون نیست خودشونن...
فکر نمیکردم همراه مسافر ما اینجوری باشه :)

اسماء جان از مسافرتون بپرسی می گه.
من هر لحظه یه حالم.
ولی خوشحالم که تونستی این جنبه منو هم ببینی.

آیدا شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 20:11 http://aida.blogfa.com

این حستو چشیدم....می دونم چی شده که فهمیدی اون جت بهشته....اون سوختن رو حس کردم....من هنوزم می سوزم.........................................

سما یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:47 http://all-elone.blogsky.com/

سلام
اول فاتحه ای که گفتی رو می خونم:
...
یه حس غرور بم دست می ده وقتی می بینم هنوز هستند کسانی که پایبندند به چیزهایی که باید

عالی بود

سما جان شما می تونی خیلی بیشتر از این ها به خودت مغرور باشی.
چون جوونای الآن اگه بهتر نباشن کمتر از قدیمی ها نیستند.
توی موقعیت بحران (که خدا نکنه پیش بیاد) قول می دم خیلی بهتر هم ظاهر بشن.
نمی گم خوب نبودن بلکه عالی بودن ولی همشون علی نبودن، لیاقتشو داشتن و به هزاران دلیل:
قهر با خانواده و لج کردن با اونا ....
رفتن بقیه رو دیدن، یاد گرفتن و خودشونو ساختن.
من که می گم این جوون همونه بلکن بهتر.

مهران یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 20:40

حست رو درک نکردم . من بیشتر به اون ها حسودیم میشه . دور از هم همه ی زندگی آروم خوابیدند.

مهران خواب نه بیدارن و نزد خدای خود روزی میخورند.

هستی دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 22:33

خیلی زیبا فقط همین و بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد