صبح زورکی ساعت 10 از خواب پا شدم. یه صبحانه حولکی خوردم و با مامانم سوار ماشین شدیم.
چون تازه قول داده بودم یواش رانندگی کنم مجبور بودم بیشتر هواسم به کیلومتر باشه که سرعت بالا نره.
خلاصه 11 راه افتادیم 12:11 رسیدیم.
مامان گفت بیا حرم یه نماز بخون بلکه حضرت معصومه کمکت کنه قبول بشی.
آقا و خانوم که شما باشید من درو با کلید قفل نمی کنم، هیچی یادم رفت و کلید رو تو ماشین گذاشتم و درو بستم.
بد بخت شدم، نمی دونید چه بلایی سرم اومد.
مامانو کاشتم در ماشین یه در بست گرفتم کل قم رو گشتیم دنبال یه قفل ساز که این گندی که آقا مهدی زده رو جمع و جورش کنه. مگه پیدا می شه حالا آخه جمعه بود هیچ سر ظهر هم بود.
همه از دم بسته آخر رفتم تو قهوه خونه ( قابل توجه قلکسی ها که تو قم جمع نشده ) که همسایه یکیشون بود که شماره موبایلی چیزی پیدا کنم که یکی از قلکسی های اونجا از شانس - نمی دونم خوب بگم یا بد - من کارت یه قفل سازو داشت.
خلاصه زنگ زدمو راضیش کردم بیاد به آدرس قهوه خونه و با هم بریم پیش ماشین
بعد یه مدت نه چندان کوتاه رسید و نشستم تو ماشینش و راه افتادیم سمت ماشینم.
کمی که رفتیم مامان زنگ زد و گفت بیا بازش کردم
وای داشت گریم در می یومد.
مجبور شدم کار نکرده بهش دستمزد بدم.
خلاصه دوباره رسیدم پیش ماشین و سوار شدم گازشو گرفتم سمت دانشگاه واسه امتحان.
خیلی زود رسیدم.
امتحانم خیلی سخت بود و منم چیزی بارم نبود.
یکم با سوال ها بازی کردم برگه رو دادم اومدم بیرون.